شط

مجموعه دست نوشته های شخصی محمد نبهان

شط

مجموعه دست نوشته های شخصی محمد نبهان

شط

آنان که خدا را می جویند ، او را می ستایند و درحالی که او را می جویند ، می یابندش و در همان حال که او را می یابند ، می ستایندش !

" آگوستین قدیس - اعترافات "

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

مطالب پربحث‌تر

آخرین نظرات

نویسندگان

۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

پیره زن


او مرا نمی شناخت ، اما من خوب می دانستم تمام سختی های زندگی اش این است که فکر می کند هر بلایی بر سرش می آید حکمت است و باید تسلیم این حکمت الهی باشد ...

به او گفتم مادر جان ، چرا این حکمت ، تسلیم ایمان و این دستان پینه بسته تو نشود !

 به خدا قسم دل پاک ات کوه را جا به جا می کند .. 

تبسم کرد و چیزی نگفت ..


او مرا نمی شناخت اما من که می دانستم آن کپسول گازی که بر سرش سنگینی می کند و با خود این جا و آن جا کشان کشان می برد ، زیر پایش ...

  بله ، زیر پایش ، گازی مواج چون نیل جریان دارد و چند کیلومتر آن طرف تر از خانه محقرش سوزانده و به آسمان دود می شود تا با حکمت الهی تضادی پیدا نکند ..


 اما پیرزن همچنان لبخند می زد و می پنداشت که خدا با اوست و من ..

آنگاه که دیدم نوه خردسالش برهنه برای کمک به مادر بزرگش دوان دوان آمد و چنین گفت : 

لا اله الا الله .. حسبنا الله و نعم الوکیل

( جز خدا پروردگار دیگری نیست  .. خداوند ما را کفایت می‌‌کند و او چه خوب نگهبان و یاورى است ) 

ایمان آوردم ..

که قدر در مقابل وقار و مقام شامخ این پیرزن براستی سر خم کرده است  ...



" محمد نبهان " 

3 ژانویه 2016

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۴
محمد نبهان

کفش های من یا کفش های تو 


کفشم پاره بود و نمی توانستم درست گام بردارم ، ناگهان متوجه شدم آن فردی که جلوی من گام بر می دارد ، لنگ می زند گویا پاشنه کفشش در حال کنده شدن بود ، به او گفتم : آقای محترم ... ببخشید ..

به سوی من برگشت و گفت : بله ..

گفتم : مواظب کفشتان باشید ممکن است زمین بخورید !!

لبخندی زد و گفت : بله بله .. مراقب هستم .. خیلی ممنونم 

سپس به من پشت کرد و به حرکت خود ادامه داد که ناگهان همه چیز جلوی چشمانم سیاه شد و از شدت درد بر خود پیچیدم و فریاد زدم .. 

آن مرد به سرعت برگشت و دستم را گرفت 

زمین خورده بودم ..

به آرامی زمزمه کرد و گفت : کسی پشت سرش نبود ، بیچاره ..

به او گفتم : با منی آقا ..؟

خندید و به من نگاهی انداخت و گفت : تو چی کفش هایت پاره نبود ؟ 



" محمد نبهان " 

2ژانویه 2016

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۰۱:۲۹
محمد نبهان

در کرانه های سکوت 

آنجا که بلبلان خاموش اند 

و نسیم سخت می نوازد بر چهره ام

به خیالم ، 

مرده ام  ...

نمی دانستم ، غوغایست 

آنجا ...

همه کوچ می کنند ..



" محمد نبهان "

10 دسامبر 2015



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۱:۴۳
محمد نبهان

باران می بارد 

نم نم قدم هایم پهنه خیابان را می شمرد 

و زمان تک تک نفس های سردم را ..

اما بگو ..

تو در کجای این گیرو دار ایستاده ای  ؟



" محمد نبهان "

11دسامبر 2015

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۱:۴۰
محمد نبهان

وقتی رفتی .. 

نوشته هایم تب کردند ..

قلمم نای لغزیدن نداشت 

و نگاهم در کرانه های احساس ، غروب کرد  ! 

بغز در نوردیدم

و تورا همچون خود ، در این تلاطم مواج ، غرق دیدم ..

 خیال آن سوی دیگر .. 

با خنده هایش مرا چزاند 

و آن هایی که تو را نشناختند ..

به جشن نشستند ..

خندیدند ..

رقصیدند ..

و سکوت را به من هدیه دادند 

اما تو چه سعادتمندی که رفتی ..




" محمد نبهان "

20 دسامبر 2015


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۱۱:۳۵
محمد نبهان