من
جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۴۰ ب.ظ
من
من درد را می فهمم ..
من دوری را می فهمم ..
و به اندازه کوله بار خستگی ام ..
جرعه ای عشق می نوشم ..
و تا سحر چشم بر هم نخواهم گذاشت
سرود تنهایی هایم را بر عَلَمی حَک خواهم کرد ..
و بر دیوار تمام شب هایی که به نقش ماتم رنگ باخته ،
به تصدیق امید ، بر افراشته خواهم کرد ..
و دیگر چیزی نخواهم گفت ..
و تو ای عشق ، دیگر چیزی مگو ..
به ریای واژگانت دل مبند ،
سکوت می کند !
سکوت را می فهمم ..
سکونت را می فهمم ..
دهانت ... بوی اش
چشمانت ... رنگ اش
گوش هایت را هم ببندی ...
با قلبت چه می کنی ؟!
اکنون
نبض قلبم یحیاست
و من می دانم که امشب سر بریده ، خواهم شد
و تو پس از من مصلوب همان راه !
همان سکوت !
همان فهم !
"محمد نبهان - 6 آگوست 2013"
۹۳/۰۸/۲۳