رابطه
رابطه
سلام کرد و کنارم نشست ، از من پرسید ساعت چنده ؟ در جوابش گفتم هفت تمام .. سکوت کردم دوباره پرسید به نظرت هوا سرد شده ؟ جواب دادم بله کمی سرد شده .. سری تکان داد و گفت : ببخشید اون کتابی که دستتونه چیه ؟
خواستم جوابش را بدهم ، پیره مردی که کنارم نشسته بود یکدفعه گفت : بابا جان مگه نمی بینی خشک جوابت میده آخه این چه اصراریه .. ؟! جامعه ما همش گیر تعارف شده ، یکم رک باشید ... آمدم چیزی بگویم که دلخوری پیش نیاید که با اشاره مرد جوان عقب کشیدم ، او تبسمی کرد و چیزی نگفت ، پیره مرد ادامه داد و گفت : لابد تورو نمی شناسه یا اصلا دوست ندارد حرف بزنه ببخشید اینو می گم شاید هم از پر رویی خوشش نمی یاد ، رو به سوی مرد جوان کرد و گفت : من می دونم تو چه می خواهی دیگه این بازیا برای چیه ...
سپس ، کتاب را از دستم کشید و به او داد و گفت : این هم تمام اون چیزیه که دنبالش بودی ... مرد جوان خندید و گفت : حالا تو چیزی کمتر از آن چیزی که می خواستم به من دادی .. همین را می خواستی ؟؟
پیره مرد با تعجب از او پرسید : چطور ؟ مگر دنبال چه چیز دیگه ای هم بودی ؟؟ آن مرد جوان پاسخ داد : کنجکاو بودم بدانم کتاب چه بود و نگاهی به آن بیندازم ، اما من دوست داشتم با ایشان هم آشنا شوم شاید این رابطه چیزی فراتر از یک کتاب را به من می داد و تو می خواستی آن را از من بگیری .. !
بله ساده این بود که کتاب را از او بگیرم و نگاهی بیندازم و به او پس دهم ، اما زمانی که می توانم هم از کتاب استفاده ببرم و هم از صاحب کتاب چرا در حق خودم کوتاهی کنم ؟!
"محمد نبهان ، 29 نوامبر 2016 "
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.