رابطه
سلام کرد و کنارم نشست ، از من پرسید ساعت چنده ؟ در جوابش گفتم هفت تمام .. سکوت کردم دوباره پرسید به نظرت هوا سرد شده ؟ جواب دادم بله کمی سرد شده .. سری تکان داد و گفت : ببخشید اون کتابی که دستتونه چیه ؟
خواستم جوابش را بدهم ، پیره مردی که کنارم نشسته بود یکدفعه گفت : بابا جان مگه نمی بینی خشک جوابت میده آخه این چه اصراریه .. ؟! جامعه ما همش گیر تعارف شده ، یکم رک باشید ... آمدم چیزی بگویم که دلخوری پیش نیاید که با اشاره مرد جوان عقب کشیدم ، او تبسمی کرد و چیزی نگفت ، پیره مرد ادامه داد و گفت :