لبخند می زنند
ابرها را دوست دارم
چندی پیش
قدم زنان سنگ فرش های خیابان را زیر چتر ابرها ، شانه زدی
عشق می بویم
در میان هزاران آغوش
و بوسه های گاه ، بی گاه ..
می بافم
صبح نمی گذارد شب کارش را بکند
تاریکی ...
سکوت ، سخت مرا در آغوش گرفته