دخترک
يكشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۰۳ ب.ظ
دخترک
نمی دانستم باز تو را خواهم دید
و چشمانت به قواعد فیزیک بی اعتنا
رهایم نمی کنند
در تاریکی شب
آن جا که نه چشم سو می کشد
و نه حوصله وقت دارد
خیال با خودش کلنجار می رود
در مسیری دور
تهران
اتوبوس و دخترکی در آغوش پدر
با زلفان زرد
چشمان سیاه
عِشوه می آمد
می درخشید
و مست مرا می جُست
خیره ، شلاق زنان
تنم ، به هارمونی سِحرش فریفت
می رقصید بی مهابا
مویش بر شانه های پدر می کشید
از این سوی
از آن سوی
لبخند هایش اما ، می گزید ،
راه گریز
کتمان ، نیافتم چشمانش را ..
چشمانم را گفتم بدرود ،
خیال ات هجمه برد
پلک زدم
خنده های دخترک چِزاند ، مرا
آن جا که خشکیده بودم
ایمان آوردم
چشمانش حلول تو را در خویش منکر
نمی شود !
بی صدا بدو گفتم : سلام
سری تکان داد
گفت : اوس ، همه خوابند !
" محمد نبهان -17 اکتبر 2014 "
۹۳/۰۸/۱۱
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.