دَر
شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۲۳ ب.ظ
دَر
شاید یک روز دَر را تو باز کنی
و چشمانم سیر دیدن تو را ، مست شود
خراب ..
خراب خراب ..
و من به شراره های گیسوانت ،
مست می بویمت
در گِرداگرد سِر نگاه ات
نجوای سکوت ...
آنجا که پیراهنت طاقت اش طاق می شود
به لغزیدن می کشد ،
که بگسلد ..
آزاد ..
رها ...
افسوس اما ،
لذیذ است
بهشت تن ات
حتی به رسم یک روئیا
در تو تنیدن ..
دل ، نمی کند
آه نمی کِشد ،
نمی ماند ..
حوریان از شرم ، که نمانند
و تو ای افسون گر
می تازی همچنان ، تا کرانه های چشمانم
تک ..
تنها ..
و فقط خودت !
آسمانم لبریز از پرواز یک عطش
زبانه می کشد ..
داغ ، دل سوز چو آفتاب جنوب
تو را فریادزنان به آغوشش می کشد
و من ..
مست می بویمت ،
مست می کِشد
مست می برد ،
به هر آن انجا که نمی دانم
در سایه مرموز چشمان سیاه ات ، باران خواهد آمد
خواهم مست شد
می دانم که ...
حرام !
وعاظ محل ، چشم ها را شسته اند ..
و محتسبان ، شب نشین کوچه هایند ..
اما من ...
مست می بویمت !
می خرم به جان ...
یک مشت خیال را
پشت همان شاید ..
آن دَر ..
حتی اگر ، باز نشود هرگز !
" محمد نبهان - 1 آوریل 2014 "
۹۳/۰۸/۱۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.