قلمی یلومنی کثیرا
حین اکتب عنک
و الاوراق تسأل
لماذا یسود وجهی
و المقعد
تعب منی
و اشتکى من وزنی
و المرایا تکرهنی
حین التفت الیهم
لا ادری کیف ارد علیهم
و انا مازلت افکر فیک
و ابقی اتعبهم معى کالماضی
" محمد نبهان "
18 ژانویه 2013
قلمی یلومنی کثیرا
حین اکتب عنک
و الاوراق تسأل
لماذا یسود وجهی
و المقعد
تعب منی
و اشتکى من وزنی
و المرایا تکرهنی
حین التفت الیهم
لا ادری کیف ارد علیهم
و انا مازلت افکر فیک
و ابقی اتعبهم معى کالماضی
" محمد نبهان "
18 ژانویه 2013
الحریه
الحریه
بحثوا عنک کثیرون
یـأسوا
قرأوا الوف الکتب
تأسفوا
سألوا قبلی کثیرا
ما وجدوا
حین رجعت للبیت
تأملت
کنت افکر فیک
تالمت
رایت نفسی فی المرایا
تفاجات
تذکرت نفسی حین أفکر فیک
فابتسمت
وجدتک فی فکری ، قلبی
و فی نفسی
تحیرت
سلبوا منى حق الابتهاج حتی
اسرونى فی جسدى
احتفلت
کثیرون ارادوا ان یسرقونک منی
فتحدیت
فانت حس لا یسجن
و لا لجبروت احد
یخضع
" محمد نبهان "
8 ژانویه 2013
خطوه ...خطوه ...
عینی تقترب الیک
دموعی تعزف اغانیها
و رموشک تفسر معانیها
فی بیت واحد یعبر منه احساسنا
ویتجلل به طموحنا
تغرد فیه العصافیر باحلامنا
حین اتقرب الیک
انسی الزمان و المکان
انسی الانس والجان
ولا اتذکر الی رائحتک اطرافنا
فلا باس
لو نسیت روحی بین احضانک
و ترکت الجسم بمکانها
" محمد نبهان "
28 ژانویه 2013
عشقتک
من یوم لقائک و اصبحت متیما
لست شاعرا بل مجنونا
لست عاقلا بل عارفا
فی حبک مسحورا
دخلت قلبک مسجونا
عجبت من نفسی مندهشا
احببت سجنک جنونا
لا ارید حلا بطیئا
و لا ارید ان یٌطلق سراحی سریعا
فماذا تریدون منی
حین اقول اسمها تکرارا
هل یفهمنی احدا
و یحسنی شخصا علیما
وهل للقدر ان یحترمنی قلیلا
ولا یعذبنی ببعدها طویلا
و انا سالت ربی کثیرا
الا یحرمنی
من جمالها
حنانها
ابدا ... ابدا ...
مستحیلا
" محمد نبهان "
10 سبتامبر 2013
ممر
حبیبتى
انتی قصیدتی
الذی علقتها
علی ممر العصور
حتی تراها
جمیع نساء القصور
ویعلمن ان حبى لکى ، هو حب و غرور
الذی لم یرون مثله قصصا و لا شبیه
انا احبک بجنون کالمجنون
ولا یوجد فی التاریخ قرینا لی و لا مثیل
2
خلینی حوالیک
فی رموش عینیک
تحت ظل حاجبیک
بجوار شفتیک
خلینی اعشقک بجنون
انزع کل همومی و اشتاق الیک
اهرب من کل الناس و اطیر الک
خلینی ابقی لک
فانا تحدیت التاریخ و القدر ... حتی
الارض و السماء ... لاجل عینیک
3
وجع
احمله سنینا علی کتفی
هرب منى نوم اللیالی و وعی النهار
و طمعت بملاطفت ضفائرک
سکرت حین شمیت رائحتک
و فقدت العقل باسحارک
وجع
امتد من یوم الی یوم ...حتی
تلاقی نفسی بنفسک
روحی بروحک
و ستنسینا بجمالک
و بشعرک المنسدل
کل لیالى الفراق
و تطیب الروح من روئه وصالک
" محمد نبهان "
23 فوریه 2013
1
تمهلی قلیلا
حتی اثمل من رائحتک کثیرا
صبرینى برشفه لذیذه
او حتی عناقا قصیرا
دعینی اذوب فی همساتک
و اروى اشواقی التی سهرتنی طویلا
دعینا ننسى کل الماضى
و اکتب قصیدتی علی شفتیک من جدید
2
تمهلی قلیلا
حتی احس رائحه الجنه فی الارض کثیرا
و اطیب بها الجروح قلیلا
فی وجودک سحرا
یجذبنی الیک و ینسینی همومی جمیعا
فانا لا املک من الدنیا حتی خردل
فذوبى معی .... برهه
حتى تصنعین منی امیرا قدیرا
یحتفظ بحبک زمنا طویلا
3
انا مجنون
مجنون فیک
سرقت کل لغات الحب
من جمیع قوامیس الارض
و اتحدی کل من استعملها !!!
و فرشت حنانی علی رمل البحر
لو یوما تلمس قدمیک عاصمتی
انال من تقربها !!!
فهذه ارضی ، بسلام آمنه ... ادخلیها
4
یا من یفیض الجنون من دلالک
و یفوح عطر الحب من جمالک
اعطینی جرعه من نبیذ شفتیک
وغطینی حتی اسکر مع خیالک
واهرب من نفسی و من عذابک
و اترکینی بحالی حتی اطیب من طیفک
" محمد نبهان "
2 فوریه 2013
لو
لو ترفرفت ضفائرک فی الهواء
سیطیر القلب و یهوی بهواک
لا ترقصی ...
لا تدوری ...
لا تنحنی ...
ستریدین قتلی بمکانی
للحیاه جمود لا یراها مثلی فی زمانی
لو ما عیونک السوداء رحمت
ما تلونت الحیاه فی عینی و ما صبرت !
" محمد نبهان "
22 اکتبر 2014
جمیلتی
انتِ جمیلتی
سأقولها على لسانى
أعترف بکل کیانى
وأرحب بجهود اللغات
التى ترتب أحلى المعانى بأجمل الأوزان
لکننى ..
أدرک أنه لن یقدر شئ أن یصفک
لهذا غمضت عیونى
و ترکت على أجنحة النسیم رسالة ،
انى افتخر بک ..
و بعثت فیها روحى وسلامى
انتِ جمیلتى
سأکرر ..
واصر ..
واتخذ العالم شاهدا !
النجوم تنکدر
والسماء تنطوى
والشمس تخمد
حین یراک الجمال ، والله ..
یخجل و اما ینحنى .
" محمد نبهان "
30 نوامبر 2014
بیننا تشابه
انا و دون کیشوت !
نحارب معا ...
هو ضد المجهول و انا ضد المعلوم ...
و فی النهایه ...
لنا بسمه مع الوحده !
" محمد نبهان "
5 ژانویه 2014
حبیبتی
1
سـاترک لک ..
عیونی ..
قلبی ..
و اوراقی ..
حتی تؤرخین الاحلام !
ستشهدین انتی ، یوما ما !
انه لا یفوح منها الا عطر انفاسک ...
فسبحی بحمد ربک الذی خلق الحب بهذا الجنون
2
لن تجدی فی التاریخ شاعرا بلا حبیبه !
یشهد التاریخ ،
انی بداءت اسود وجوه الاوراق من یوم لقاک !
انتِ حبیبتى ...
و القصائد تشهد !
" محمد نبهان "
16 ژانویه 2014
المستحیل
اللیل و النهار ...
الماء والهواء ...
الرجل والمرأه ...
للبعض ، تضادٌ !
الحیاه من دون احدهما ...
و انا ...
من دونک !
مستحیل ... مستحیل ...
"محمد نبهان "
15 ژانویه 2014
سـ ابقی
مهما تکاثرت الاوجاع ..
و اقول للرحیل ارحل !
اقف ما بین النخیل
و اعلم ...
ارضی بلا ظلال ..
و اصمت !
مثل النخیل بلا راس ..
فـ اثابر !
و اذا ارادوا انحنی ..
سـ اقول لهم
النخیل هامتی
والارض جسدى
وترابها دمى ..
وان اخذوا راسی ..
فـ لا ابالی ان اکون مثل احبابی !
" محمد نبهان "
16 فوریه 2014
حبیبتی
ارتجفت قصائدی
و انا لم المس ضفائرک الحمراء بعد
و عیونی لم تلاحق عیونک السوداء بعد
و لم اشم عبیر النسیم الذى یفوح برائحتک النرجسیه بعد
لکن ، ارتجفت !
الشمس التی ،
ذابت ...
احترقت ...
هل تری کل یوم وجهک المرمری ؟!
ام اللیل الذی ،
صامد ...
اسود ...
هل احُتل بکحلکِ الاسودی ؟!
وماذا اقول عن العصافیر ؟!
هل تهلهل بانتعاش الحیاه باکملها
لاجل جمالک الوردی ؟
حبیبتی
هل ترین کل شئ یتغیر ...
ینحنی ...
یُحتل امامک کابتسامه طفل بریء من الجمود البربری !
فلا تتعجبی ..
ولا تتحیری
اذا لو ارتجفت .. لو ضاقت بحجمها و ماتت
فلقد دفنت قصائدی فی صدری
و لم اقراها لک من قبل !
فانتی مسئوله ...
مسئوله بحجم جمالک و طول ضفائرک !
و انا هنا ...
فی البعد انزف عشقا
ترتجف منه قصائدی !
" محمد نبهان "
17 فوریه 2014
به تو می اندیشم
در اعماق وجودم ، آن جا که حِس هیچ کس را بر نمی تابد ..
تو تنها می خروشی
و من لبخند می زنم
همه مبهوت ...
نمی دانند آخر
به تو فقط می اندیشم !
گه گاه وجودم بر من می شورد
حنجره ام را فریاد می فشرد
و چشمانم ذره ذره آب می شوند
اما می بینمت آن کناره ها لبخند می زنی !!
زیر سایه
موهای پریشانت سخت تو را در بر گرفته
و شرم ، حتی خجل !
با آن نگاه گیرایت
احساس را به رقص وا می داری
افسوس
تو و سراب همجنس شده اید
دست نیافتنی
مثل سایه قرص ماه در آب
چه روئیایی ؟!
اما نه ..
چه افسوسی
من به تو می اندیشم
اما ..
تو را نمی شود دست یافت !
" محمد نبهان - 1 اکتبر 2015 "
نفس جا می ماند !
آن جا که نفس جا می ماند
میان خر وارها غُصه ...
و اوهام پریشان حال
در قامت جان ، دست اندازی می کنند
سکوت ، نعره اشک ها را شنید ..
اما نفس ..
لبخند زد و گفت : با من بمان !
با همه این قصه ها ..
" محمد نبهان - 17 اکتبر 2015 "
می نویسم ، فکر می کنم ...
دقت می کنم و سعی در تحلیل و نقد خود بر می آیم ، این کار مرا منطقی تر می کند ..
دستانم را به سوی ات دراز می کنم ..
بله تو همانی که از من متنفری ،
کمکی در حقم بکن !
نقدم کن ...
شلاق را بردار ...
برای این تنفرت اثباتی بیاور تا مرا با خود متقاعد کنی ...
می خواهم قبل از انکه خودم باشم ، انسان باشم !
پس باید سعی کنم انسان باشم
و بعد خودم را در آن پیدا کنم ،
اینطوری بیشتر لذت می برم از اینکه ...
من خودم هستم
و پیش از آن یک انسانم !
" محمد نبهان "
12 دسامبر 2013
تحت تاثیر مطلبی از کتاب " سقوط " آلبر کامو قرار گرفتم بی مقدمه
آن قطعه در زیر می آورم . می دانم نیازی به شرح ندارد ، متاسفانه حال و روز خیلی از ماها چنین است ..
" من رویای این را در سر می پرورانم که مرد کاملی باشم ، مردی که می خواهد دیگران را وادارد که او را چه از شخصیت خودش و چه از جهت حرفه اش محترم بدارند ....
خلاصه می خواستم در همه چیز تسلط داشته باشم ... ولی بعد از آنکه در ملاء عام سیلی خوردم و عکس العملی نشان ندادم ، دیگر برایم امکان نداشت که این تصویر زیبا را از خودم در ذهن بپرورم ... "
" محمد نبهان "
7 جولای 2013
جامعه ما گرفتار وهم شده ، فکر می کند باید راس قدرت منحنی شود ، به سویشان تعظیم کند و آن ها هم در آن مقابل ، لبخند رضایت را به نشانی تایید بر چهره هایشان ترسیم کنند و یا رد ، سپس بر قدرت ابقاء بمانند یا اینکه جایشان را به دیگری دهند !
یک تقابل ایده آل دست نیافتنی ...
این وهم آنقدر گسترده می شود که می بینیم در عرض سی و چند سال در هر دوره ، قدرتی متزلزل می شود بی آنکه بطن جامعه تغییری شگرف را در خود ایجاد کند و به خود به طرق اصولی بپردازد ، همه انتظار ها از راس قدرت است گویا باید معجزه کند !
آن حکومت هایی که به ساز جامعه خود نرقصند پس از چندی فرو خواهند ریخت آن هم توسط حکومت یا فرقه ای که شماره معکوس سقوط آنان نیز در پی شان کلید خورده است .
این عدم ثبات و وهم همگانی سبب تدمیر روند رشد و تعالی در تمامی زمینه ها می شود و سرنوشت حقله واری برای آین کشورها ترسیم می کند ..
حکومت تاسیس می شود ، چشم انداز هایی برای آینده مملکت صورت می گیرد ، سپس پس از چندی حجم دردهای انباشته گذشته و عدم صبر و طاقت مردم زبانه می کشد و با یک حرکت تند بازی را به گروه بعد خواهند سپرد و دوباره این سیر تکرار می شود !
باید راهی برای خروج از این حلقه پیدا کرد ، برای جدا شدن از کشورهای جهان سوم ، پیدا کردن جوابی برای این سئوال ، کلیدی خواهد بود !
" محمد نبهان "
24 فوریه 2014
جنسیت و 8 مارس !
تقسیمات جنسیتی ( چه مرد و چه زن ) و تفکیک انسان به دو مقوله متفاوت از دید فیزیکی و حتی روحانی سبب کشمکش عظیمی برای احقاق حقوق یکی در مقابل دیگری شده است .
این وجه سبب شده امر مهم تری به نام " حقوق انسان " نادیده گرفته شود و بحث های حاشیه ای ( بحث های جنسیتی ) جای خود را در بطن جریان بدست آورند .
اگر انسان به عنوان یک پکیج کامل در سطحی بالاتر از تفکیک جنسیتی مورد بررسی قرار گیرد ، طبعا حقوق جنسیت ها ( مرد و زن ) در سطوح پایین تر به طور مساوی و منطقی تر اعطا می شود .
" محمد نبهان "
9 مارچ 2014
ازادی های یواشکی در واقع نوعی برایند تفریط حاصل از افراط موجود در جامعه است که با نوعی واکنش احساسی ، پاسخ ضربه های نا اگاهانه و جاهلانه را که هدف انان تخریب فضای اعتدال است را با ضرباتی مخرب تر جبران می کند.
این همان چیزیست که غرب می خواهد تخریب فضای بازگشت به نقد تخریب فضای مبارزه های منسجم فکری به گوشه راندن نخب و زمین گیر کردن حیات اجتماعی سیاسی روشنفکران توسط دیکتاتورهای غرب ساخت ، و مهمتر از ان تحریک احساسات عوام.
این تفکر منحط فکری که تو سفید را تحمیل کردی پس من رنگ سیاه را بر خلاف تو و میل تو و حتی خودم ، ترجیح خواهم داد نشانه کنه پست رفت فکری جوامع شرق است که از سوی غرب نشانه رفته
امروزه به جای انکه مبارزات مدنی ، فکری و منطقی را در جامعه شاهد باشیم بیشتر شاهد منظر نخ نما شده تفکرات روشنفکری و مدرنیسم که در شرق با دید تابو شکنی شکل گرفته است هستیم !
باید مبارزات مدنی مبتنی بر اعتدال منطق و احترام باشد در غیر اینصورت عنصری افراطی ثقیل تری را در خود خواهیم پروراند که وبالمان را بعدها خواهد گرفت.
" محمد نبهان "
آیا اخلاق بشری ثابت است ؟ پس از فرود انسان بر زمین و شکل گیری منطق و عقل در رفتار وی نوعی وجه رفتاری خاص در آن عقل عجین گشت که او را از جانداران دیگر مجزا می ساخت و در بین آنانی که خود از چنین خصوصیتی بهره مند بودند شاخصه های مشترک و ثابتی وجود داشت که بدان برای یکدیگر استناد و در صورت به فعل رسیدن آن رضایت و یا انزجار نفسانی را به همراه خود می کشاند . اخلاق در واقع همان صفت ثابتی در نهاد عام بشریت است که می توان به چنین رفتار هایی اطلاق کرد . لهذا زمانی که وارد شاکله کلی مسائل اخلاقی می شویم هم پیوندی آن را به عنوان یک نهاد مختلف با منطق و عقلانیت را در انسان می بینیم و نیز مسئله ثبات آن در عموم بشر .
برای تشریح چنین خصه نه می توان گفت عقل و یا منطق همان اخلاق است و نه اخلاق همان عقل و یا منطق بل دو جریان متفاوتیست که در ارتباط مستقیم با هم سیر می کنند نبود یکی از آن دو انسان را به بی راهه می کشد و تعادل نظام انسانی را دچار خدشه می کند لذا در جواب آنان دسته که معتقدند اخلاق بشری نسبیست ، اگر به شاکله اصلی رفتارها بازگردیم می بینیم ثابت است .
مثلا هیچ کسی دفاع از خود را نهی نمی کند هیچ کس کمک به همنوع خود را در شرایط عادی مورد ملامت قرار نمی دهد هیچ کس خیانت را خوب نمی داند هیچ کس دروغ را تایید نمی کند و این خصه در نهاد بشر با ظهور عقل و تفوق انسان بر دیگر موجودات در انسان به عنوان یک خصه ای جدا اما ثابت در نهاد او ایجاد شده است .
پس اگر بخوایم بگوییم تفاوت انسان و حیوان درچیست باید اخلاق را نه در ذیل عقلانیت بلکه به عنوان مورد ثانی دیگر مطرح کرد
و اگر خوب ذات انسان را مورد تدقیق قرار دهیم می بینیم عنصر مهم لا یرای
موجود در نهاد انسان (اخلاق) سبب زایش چیزی به نام وجدان ، ضمیر عاطفی و احساسی انسان شده که توسط المان های مشترک و ثابت ، حس همدردی را بین دو انسان که ممکن است در دو فضای کاملا متفاوت نیز باشند را تحریک و یک ارتباط معنا داری را برایشان تعریف و سبب تهییج آنان شود .
" محمد نبهان "
17 جولای 2014
پای حق بایست ، گرچه تلخ باشد. در این دنیا هر انسانی مسئول رفتار ، اعتقادات ، نوع نگرش و علائق و کراهت های منبعث از سوی تفکر ، احساسات و رفتارهای خویش است . امام صادق (ع) در این باره می فرماید : لا یَسْتَیْقِنُ الْقَلْبُ اَنَّ الْحَقَّ باطِلٌ اَبَدا وَ لا یَسْتَیقِنُ اَنَّ الْباطِلَ حَقٌّ اَبَدا؛ هرگز دل به باطل بودن حق و به حق بودن باطل یقین نمى کند. اَبَى اللّه اَنْ یُعَرِّفَ باطِلاً حَقّا اَبَى اللّه اَنْ یَجْعَلَ الْحَقَّ فى قَلْبِ الْمُؤْمِنِ باطِلاً لا شَکَّ فیهِ وَ اَبَى اللّه اَنْ یَجْعَلَ الْباطِلَ فى قَلْبِ الْـکافِر الْمُخالِفِ حَقّـا لا شَکَّ فیهِ وَ لَوْ لَمْ یَجْعَلْ هذا هکَذا ما عُرِفَ حَقٌّ مِنْ باطِلٍ؛ خداوند اِبا دارد از این که باطلى را حق معرفى نماید، خداوند اِبا دارد از این که حق را در دل مؤمن، باطلى تردیدناپذیر جلوه دهد، خداوند اِبا دارد از این که باطل را در دل کافر حق ستیز به صورت حقى تردیدناپذیر جلوه دهد، اگر چنین نمى کرد، حق از باطل شناخته نمى شد. و از سویی دایره آن فضای سوم که پیش تر مطرح شد با رجوع بیشتر انسان به این مرکز ثقل ( ضمیر انسانی ) کوچک تر و کوچک تر می شود و با توجه به اینکه عموما انسان ممکن الخطاست لهذا می توان با قاطعیت بیان کرد که فضای سومی که انسان می پندارد وجود دارد در واقع همان میزان خطای دید ایشان است نسبت به فهم صحیح احداث لکن اگر به طور ایده آل بررسی کنیم می بینیم همه چیز یا به شر مطلق باز می گردد و یا به خیر مطلق که همان حق است . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند : خداوند متعال در قرآن کریم بر مبنای همین اصل"محبت" می فرماید : بگو اگر خدا را دوست دارید، پس از من تبعیت کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشاید و خداوند بخشاینده و مهربان است. «یوم ندعوا کل اناس بامامهم فمن اوتی کتابه بیمینه فاولئک یقرؤن کتابهم و لا یظلمون فتیلا و من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی و اضل سبیلا» ﴿الإسراء، ۷۱﴾ روزی که ما تمام افراد بشر را به توسط امامهای خودشان خواهیم خواند، کسانی که نامه عمل بدست راست آنان داده شود، کتاب و نامه عمل خود را میخوانند، و میدانند که باندازه آن خط کوچک که روی درز و شق هسته خرما قرار دارد، به آنها ظلم ننمودهایم، و اما کسانیکه در این دنیا چشم دل خود را کور نمودهاند آنان در آخرت کور و راه آنان گم خواهد بود . این اصرار که هر کس با آن که او ولی اش ، امام اش ، پیر طریق اش است محشور می شود شاید کمتر از آن تعجب آور باشد تا اینکه خداوند و پس از آن پیامبر در تابعیت با اولین آیه فوق الذکر ، تا جایی پیش می رود که دوست داشتن و کراهت قلبی را نیز در رابطه با اشخاص و قضایای مختلف آنچنان مورد اهمیت قرار می دهد که سبب بازخواست از ایشان در سرای آخرت خواهد شد از این روست که هر کس ، هر شخص یا چیزی را دوست داشته باشد، با وی محشور میگردد . حال با چنین پیش نیازی چگونه می توان در رابطه با حوادث پیرامونمان بی تفاوت باشیم در حالی که زاده شده ایم تا در این دنیا مورد ابتلاء قرار گیریم و پس از آن بازخواست خواهیم شد . دکتر علی شریعتی در این خصوص می فرماید : و در این دیدگاه اگر قائل به مطلق بودن این دوجدال قدیمی حق و باطل باشیم کاملا صحیح است چرا که سکوت در برابر ظلم نوعی یاری دادن باطل است . ظَـلَمَ الْحَقَّ مَنْ نَصَرَ الْباطِلَ؛ هر کس باطل را یارى کند، به حق ستم کرده است. در چنین پیش فرضی چگونه می توان سکوت حکام ، شیوخ و رهبران دینی را در مقابل حوادثی که بیقین برای ما جبه حق از باطل هویداست را توجیه کرد . من سمع رجلاً ینادى یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم. هرکه بشنود مردى استغاثه مى کند و مسلمانان را به یارى مى طلبد و او را اجابت نکند، مسلمان نیست. نتنها او از درجه ایمان بلکه اسلام خارج می شود حال اگر قادر نیستیم با جان خود یاری برسانیم نمی توانیم با زبان و حداقل آن با قلبهایمان یاری گر حق باشیم ؟!! "یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ فِی الْغِنَى وَ الْفَقْرِ وَ کَلِمَةِ الْحَقِّ فِی الرِّضَا وَ الْغَضَبِ ". روایت دیگر از امام باقر(ع) است که میفرماید: امام باقر(ع) میگوید وقتی هنگام وفات پدرم زینالعابدین(ع) رسید، من را به سینهاش چسباند و به من فرمود پسرم، میخواهم به تو یک سفارش کنم. آن همان سفارشی است که پدرم حین وفاتش به من فرمود. " أَیْ بُنَیَّ اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ کَانَ مُرّاً ". دست نوشته ام را با یک سئوال به پایان می برم ، در حوادث اخیر "غزه" چه کسانی سکوت کردند ، چه کسانی باطل را یاری جستن ،
حق ، مطلق است و به باطل نیز می توان چنین مطلقیتی را اطلاق کرد ، درست است که در تصمیم گیری ها عموما در این بین فضای سومی نیز تعریف خواهد شد که نه این است و نه آن ، ولی با قرار گرفتن منطق تحلیل و تجزیه عقل ، زایشی به نام ضمیر انسانی که به نام وجدان معروف است سبب این تمییز مهم برای تشخیص آسان تر قضایا می شود
(تفسیر العیاشى، ج 2، ص53 )
(محاسن، ج 1، ص 277)
در فضایی که خیر و شر هر روز در ذهنمان ، در کوچه و بازار ، در اجتماع و حتی بین تشکلات علمی ، فرهنگی ، ملی ، جهانی و .... در حال رویا رویی است انسان در پیشگاه تک تک حوادث مسئول و باید پاسخگو باشد
«... همانا هر فردی روز قیامت با کسی خواهد بود که او را دوست می داشته است.»
(هر کسی با محبوب خود محشور می شود)
« کافی: ج 2، ص 126»
«قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْکُمُ اللّهُ وَ یغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» (آل عمران، 31)؛
چرا که در دنیا نیز به سراغ او رفته و تابع او گردیده و فکر ، ذهن، عقل و قلبش با او (محبوب) محشور بوده است .
اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی، هر جا که میخواهی باش.
چه به شراب نشسته و چه به نماز ایستاده. هر دو یکیست!
امام علی نیز در این باره چنین می فرماید :
(تصنیف غررالحکم و درر الکلم ص71)
سکوت عین خیانت است و همانگونه که پیامبر اکرم فرمودند :
(وسائل الشیعه، ج11/8،560; اصول کافى، ج3/239)
آیا این سکوت دلیل خوبی نیست برای ساقط شدن آن حاکم ، شیخ آن ولی آن بُت خود ساخته از مقام خود ؟!
در سخنی عجیب علی(ع) به امام حسین(ع) چنین سفارش می فرماید :
پسرم، یکوقت نکند مسائل نفسانی بر تو چیره شود و مانع بیان حق شود. اگر تقوا داشته باشی، همیشه عقلت بر شهوت و غضبت غلبه دارد.
"لَمَّا حَضَرَتْ أَبِی عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ الْوَفَاةُ ضَمَّنِی إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَیْ بُنَیَّ أُوصِیکَ بِمَا أَوْصَانِی أَبِی حِینَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ "؛
یعنی حسین(ع) هم روز عاشورا در آخرین لحظات به زینالعابدین همین سفارش را فرموده است.
"وَ بِمَا ذَکَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ "؛
معلوم میشود که امام حسین هم این سفارش را از پدرش علی(ع) گرفته است. فرمود:
ای پسر من، پای حق بایست، گرچه تلخ باشد.
آیا برائت از چنین اشخاصی که در راس امور مسلمین اند غیر از یاری رساندن به حق است ؟!
پای حق بایست، گرچه تلخ باشد.
" محمد نبهان "
13 جولای 2014
قبیلگی ! یکی از مشاکل عمده جوامع سنتی خصوصیات رفتاری قبیلگی یا قبیله مئابانه است که به نوعی ، جریان های موازی را با تفکرات و زندگی مدرنیته ایجاد می کند که این امر سبب عقب ماندگی اقتصادی ، علمی و در نهایت به گوشه رانده شدن در فضای تصمیم گیری کلان برای آنان خواهد شد . از سویی باید توجه داشت برای رهایی از بند های سنتی ، جهش سریع سبب بروز بحران رفتاری در آن اجتماع و از دست دادن اعتماد بنفس جمعی را ناشی خواهد شد ،
غلط خوردن بیش از پیش این جامعه در سنت و تفکرات سنتی نتنها سبب جلوگیری از بلوغ و بروز استعداد های جوان آن می شود بلکه در گامی بلند تر سبب خفقان و بروز نفاق و تشدید افراط و تفریط در آن خواهد شد و جمود شکل گرفته توسط عوامل فوق مانع قویی برای آن جامعه در رویارویی با خلاقیت و بروز رسانی اهالی خود خواهد شد ، درواقع نظام قدرت پیش از آن که با تغییر رو به جلوی آنان روبه رو شود ، توسط تفکرات و جمود فکری خود آن جامعه ، این جریان ها حذف ، کمرنگ و تسلط خود را بر آنها بیش از پیش قوی تر و مستحکم تر می دارد .
لذا باید در این بین راهی را یافت که بتوان با تغییر مستمر و قوی این تشکلهای نسبی را به تشکلات اقتصادی و علمی تبدیل کرد که در نتیجه ان به ناچار نظام حاکم و یا قدرت های مزدور منتصب شده توسط نظام قدرت حاکمه بقای خود را در دادو ستد و ایجاد فضای تصمیم گیری با این تشکلات آزاد اجتماعی تضمین کند از این روست که تاکید بر تشکلات منجسم اقتصادی و علمی نه تنها منافع شخصی و اجتماعی را برای آنها به ارمغان خواهد آورد بلکه تجربه اداره موسسات و تشکلات فکری را در جامعه نهادینه می کند و این قدم بسیار بزرگیست برای جهش آرام و منطقی برای احقاق حقوق اقلیت ها در جامعه ای که از کوچکترین حقوق خود بی بهره اند.
" محمد نبهان "
18 جولای 2014
آزمون دنیای پیچیده ای داریم ، توازن شخص در این نظام پیچیده بستگی دارد به میزان صبر او در تحمل ثقل فرسایشی آزمون ها .. گویا زاده شده ایم که از مهد الی اللحد آزموده شویم . آزمون ها آیه شریفه عشق است که آزمون می آفریند و عشق است که بعضی ها را تا ابد در خاطر آدمی تازه نگاه می دارد ، انکار نباید کردکه تو را اگر بستند به عشق ، آزادت کرده اند !
آزمونها نه برای آزمودن آن چه آموخته ایم ، بلکه برای نفس آموزش ست ، خود برای خود کلاس درسی ست که در هیچ موسسه یا دانشگاهی تدریس نشده و نخواهد شد ، هرچه قدر آزمون های شخص سخت تر و پیچیده تر باشد شاید از دیدگاه من علاقه آزمونگر را بیشتر در توجه خاص وی به او نشان می دهد و شاید این بزرگترین دلگرمی باشد از سوی یک انسان که نقطه عطف توجه معشوق نسبت به خود را در تجلی عناصر مادی و معنوی دنیوی می بیند.
" کلّ شیء هالک إلا وجهه» (قصص،88) "
را به ذهنم می آورد همه چیز فناست جز او ، باید گذشت باید به او رسید برای همین است که دلبستگی ها دست پاگیرمان می شوند و عموما فراق است که انسان را به تعالی می رساند ، درست است رنج و درد سر تا پای آدمی را فرا می گیرد ولی در کنج تنهایی و سکوت لذت فدا کردن هرچیزی برای رضایش و اخلاص در عبودیت اش انکار ناپذیر است !
دقیقا همان جاست که می گویی
" الهی رضا برضائک و تسلیم لامرک و لا معبودا سواک "
" محمد نبهان "
22 آگوست 2014
شب های تهران شب های تهران ، شب های غریبی ست خصوصا زمانی که هیچ جنبنده ای بر آسفالت های این شهر نمی خزد ، زمانی که در خیابان های اصلی قدم می زنید اولین چیزی که توجهتان را جلب می کند صداهای خاص و مشابهی ست که از هر سو شنیده می شود وقتی با دقت نگاه می کنید هیچ چیزی نمی بینید همه چیز آن طوری ست که به نظر می رسد ، گویا شهر شهر ارواح است هر چه حلو تر می رفتم شکل خیابان ها تغییر می کرد اما صدا ها نه ! گفتم نکند خیالاتی شدم خنده ام گرفت ، کمی که سوال پیچ اش کردم متوجه شدم بیشتر سطل زباله ها ، شب ها صحاب دارند
کمی جلوتر یک دفعه سر انسانی را دیدم که از سطل زباله بزرگ خیابانی سبز شده بود و با اَخم و تَخم طوری القاء می کرد که گویا این سهم اوست و باید از اینجا دور شوم ..
به سطل زباله بعد که رسیدم مصمم شدم که اگر نیازمندی را دیدم دلیل این رفتارهای غیر معقول را که مکررا اتفاق می افتاد را جویا شوم که چرا با تَشر به آدم نگاه می کنند و وقتی می بینند که طرف یک آدم عادی ست گویا خیالشان راحت شده و باقی کارشان را می کند .
این سناریو مجددا تکرار شد ، رفتم به سوی سطل زباله سرم را بُردم در کاخ مداینشان و سلام کردم جوابی نشنیدم باز سلام کردم اینبار فقط نگاه کرد و دوباره مشغول خوردن خوراکی های نیمه و جمع آوری بعضی زائدات از سطل زباله شد دیدم سلامم بی جواب مانده از او در رابطه با این قصه پرسیدم ؟!
این را که پرسیدم گفت :
" بابا جان تو هم مثل همه گرفتار روزا شو شب بخواب بذار ما یه لقمه نون بخوریم "
برای همین بود آن نیازمندها با دیدن من نگران شراکت یک نیازمند تازه وارد دیگر در ما حصل خود بودند و این گونه است که برای حفظ ما یملک خود با نگاه های تیز و تند حد و مرزهای خود را تعیین می کنند.
" محمد نبهان "
18 سبتامبر 2014
عِرق بی معنا ترین معناها بر روی صندلی نشستم، سفارش غذا دادم پیشخدمت سفارشت را گرفت و رفت چند نفر از جمله صاحب محل چشم هایشان دوخته شده بود به تلویزیونی که من نمی توانستم ان را ببینم نمیدانم چه می دیدند هر چه بود ناگهان صدایشان بلند شد و به عربها توهین و فحاشی کردند. گفتم چرا فحاشی می کنید گفت نه عزیزم با شما نیستیم یک دفعه گفتم ما شش و نیم میلیون خارجی، تکلیف 32 میلیون ترک و هفت میلیون کرد و 4 میلیون بلوچ و دو سه میلیون گیلک و ترکمان و حدود یک میلیونو نیم افغانی چیست تازه اگر بندری ها و سایر اقوام را کسر کنیم گفت ایرانی همانیست که به سنتهای اباواجدادی خود وفادار باشد من هم عامه زده شده و پرسیدم یعنی می فرمایید دینمان را عوض کنیم؟؟؟ دیدم همه زدند زیر خنده و صاحب کار بغض کرده گفت : بسه بسه برو به کارت برس ما عادت کردیم در فرهنگ این خاک گربه ای شکلمان همیشه تقصیر ها را بندازیم بر دیگری عادت کردیم دشمن سازی کنیم عادت کردیم این و ان را متهم کنیم ، دشنام دهیم و از کاه کوه بسازیم دچار دوگانگی شده ایم از یک سو مجبوریم با هم تعامل کنیم از سویی تمامیت خواه و خواستار حذف اطراف دیگر هستیم
گفتند : لایق فحاشی هستند..
گفتم هیچ مذهب و عقیده ای فحاشی را تایید نمی کند شما از کدام ایل و تبارید؟
گفتند : پس معلومه عربی که به تو بر خورد
گفتم : خیر بر نخورد
من که خنده ام گرفت
یکی از انها که پیر تر بود گفت : بچه جنوبی؟ اهواز؟
گفتم : بلی
گفت ما با شما نیستیم شما که عرب نیستید مثل اونها
گفتم : من عربم مثل اونها و انسانم مثل خیلی ها
صاحب محل با تندی گفت : نه اقا دقیقا با شماییم شما مملکتمونو گرفتید شما خارجی هستید نه ایرانی!!!!
یک لحظه با بهت به من خیره شد و بعد گفت : همه شما مثل هم هستید
همه شما خیانتکارید
گفتم : به کی و به چی؟
گفت : به ایران و ایرانی
گفتم : ماها که خارجی هستیم می شود یک تعرفی به من از ایرانی بودن بدهی؟
می دانستم بحث کردن بی فایده است لکن خیلی دوست داشتم حرفهای دلش را بزند تا ببینم واقعا سرمنشا این همه حقد چیست و از کجا نشات گرفته ؟!
گفت : من برای حسین ع هر سال نذر می دهم و منتظر ظهور اقا هستم
گفتم : امام که خارجی ست او عرب است و ان که منتظرش هستی نیز عرب است!!!!!!
داشت قضیه بیخ پیدا می کرد کم کم جبه گرفت و گفت اصلا شما امام را کشتید و ...
گفتم حاجی مشکلتان چیست چرا اینقدر این و ان را دشنام می گویید؟
ناگاه دیدم جوان پیش خدمت جلو امد با سینی غذا
و گفت : حاجی تا وقتی رئیسه و خوب پول در میاره و ماها کارگرا، زیاده حقوق نمی خواییم، دشنام نمی ده یکم سختش بیاد منافعش به خطر بیفته میشه شمر و حتی از شمر بدتر...
به جای انکه از استعداد ها و بافت متنوع فرهنگی استفاده کنیم بر طبل برتری جویی و غرور و خود برتر بینی خود می زنیم و تعصب می ورزیم حاضریم صدها دروغ تاریخی دینی را بپذیریم ولی حاضر نیستیم حتی یک حقیقت تلخ ضد خود را بخود بقبولانیم
نقد و انسانیت و اخلاق در جوامع سنتی ما بدلیل ضعف و حقارت نخب مان عوام راردچار سردرگمی کرده است، متاسفانه بجای انکه نخب جامعه ، ایران را برای همه بخواهند ایران را برای خود و باقی ملل را شهروندان درجه دو خود می دانند این یعنی انشقاق از راس تا سطح!
" محمد نبهان "
20 سبتامبر 2014
فرق است ما بین نقد دلسوزانه ، و تخریب یک اثر ..
گاهی لبه نقد انقدر تیز است که شاکله اصلی را هدف قرار می دهند لکن ادامه طریق را برای آن نگارنده سیاه نمی نماید ،
برای یک ناقد حقیقی اثر مد نظر است لذا شخص را به سوی رفع نقص های ایراد شده آن
اثر تشویق و سوق می دهد .
ولی در یک تخریب ، امید را در نگارنده می کُشد ، هیچ گونه نقطه قوتی را در
کنار نقطه ضعف های اثر نمی یابد ،
و بیشتر درصدد پرنگ کردن ناتوانی های
نگارنده می باشد نه اثر ، لهذا می توان تخریب را یک جنایت در محیط نقد آثار
نامید .
محمد نبهان
12 دسامبر 2013
مو هایت
شعرهایم ...
به اندازه گیسوانت حرف دارد !
اگر باز شود ..
نه من ...
نه تو ...
و نه آن نسیم هم آغوشش ..
به جمع کردنشان راضی ست !
به جنونمان دامن می زند ..
به دلم چنگ ..
و آنگاه که بر شانه هایت پهن شود ..
دیگر مرا نخواهی یافت ،
من ...
و تو ...
یکی خواهیم شد !
و شعر هایم ...
به مضحکه نمی کِشد ، دیگر ...
اعجازی ،
پس از نبوت را !
" محمد نبهان -24 فوریه 2014 "
جرس
لماذا انتِ !
انتِ لستِ لیلی
لستِ ریتا ...
ولا بلقیس ...
انتِ نجمه لا تغیب بین الابیات
روح لا تلامسها الافکار
و حین یراجع العشاق القوامیس حتی یفهمونکِ یا سیدتی
ترتد منهم المعانى،
فتطیر الی السماء و تغیب !
انتِ نور، تخجل الشمس من رویته
تتکور..
تذوب..
فی نفسها من وجهکِ المرمری
انتِ فریده من نوعک
انتِ انتِ
لا لیلی ...
ولا ریتا ...
ولا بلقیس ...
انتِ مصرع لم یکتب
و لن یکتب بعد...
سر معقود بجوارحی
و جمال غامض یسحر افکاری
فلا تتعجبی لو اسالکِ دائما
لماذا انتِ انتِ !
" محمد نبهان - 9 می 2014 "
لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الحب
لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الحب
وَأَنْتِ حِلٌّ بِهَذَا الحب
و وجودٍ و ما وجد
لَقَدْ خُلَقْنَا فی کبد
أَتحسبین أَنْ لَنْ یصبنا بما نرید
و لَنْ یشتعل منا الرأس شیبا
و لا یذوقنا البعد عذابا
لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الحب
وَأَنْتِ حِلٌّ بِهَذَا الحب
و قدرٍ و ما قدر
لَقَدْ زُینا بلباس من حب
أَتحسبین أَنْ لَنْ یرانا احد
أَلَمْ یجعل الله لهم العینین
و لنا نور نمشی به الیه فی لمحتین
فَلَا نقْتَحَمَ الحب
وَمَا أَدْرَاکَ مَا الحب
وَمَا أَدْرَاکَ مَا الحب
" محمد نبهان - 5 جولای 2014 "
به من گفت
به من گفت :
مرا در بین واژه هایت دفن کن !
آنقدر بسرای
واژه هایت را فرو ریز ،
همچون دفن یک جسد
از دیده که رفتم ،
دیگر نخواهم بود
نخواهی بود
نخواهی دید
و نخواهی خواند
نه کنارم ،
نه مرا ،
و نه خیال شاعرانه ات را !
خنده ام گرفت ...
و دفتر شعرهایم را در گنجه گذاشتم
درست آن رو به رو !
" محمد نبهان - 4 اکتبر 2013 "
گُریختم
من از بَند جوهر سیاه خودنویس ام ،
و از روی برگ های سفید ام به سوی ات گُریختم !
من از حجم یک دنیا لطافت به شراره های آتشین ات ،
به قمار یک عمر احساس ،
بر تمام دفاتر شعر هایم خط کشیدم
و به احترام این سکوت لعین ،
یک دقیقه فریاد کشیدم !
من از تنگ کِز کردن های صبر ،
به دشت گُلگون لبانت شتافتم
تو نپرسیدی چگونه ، مرز نگاهمان دَرید ؟!
و در این صحرای فرتوت افسرده ،
کیلومتر ها غم را نوردیدم
و قلبم ، به سرآبی تشنه نشد ؟!
نفس نفس زدن هایم که به نرخ تپش های قلب ات ،
برای جَویدن زمان به سوی ات شتافت ،
شاهد است !
آن دست هایم را که از پشت سر
به لمس موهایت عادت بود
و انحنای گردنم که بر کتفت ، مسلَکِ آرامشم !
صورت مخملی گُل لاله را که به گیسوان ات بافتم
و رائحه تو را به گل های خوش مشام طبیعت هدیه دادم !
را پیشکش قلبت کن ،
تا در این محفل عشق ، جام می بی ساقی را ،
یک بار بنوشم !
فردایش ...
دیگر شعری از من نخواهی خواند ،
اگر دستانم به همسایگی تن ات همنشین !
قلم را ...
ورق های سفیدم را ..
حتی جام می را زمانم نخواهد یافت ،
و من از زندان عِلَل به آغوش تو آسوده خواهم خفت !
چندی دیگر ...
در را بگشای...
مدتهاست که من ، در راهم !
" محمد نبهان - 5 سبتامبر 2013 "
فرو افتاده ام ...
به قطره بارانی ، نگاهم آسمان
انتظار ...
مرا می کشـــــــــــــــــــد
و من باران را ...
که خیس شوم
من و آن چمدان خالی
تا بگویی
نرو ...
نرو ...
باران ...
باران ...
شاید ...
فرو نیفتاده است عشق
بهانه ای هست هنوز !
" محمد نبهان - 5 مارچ 2013 "
من
من درد را می فهمم ..
من دوری را می فهمم ..
و به اندازه کوله بار خستگی ام ..
جرعه ای عشق می نوشم ..
و تا سحر چشم بر هم نخواهم گذاشت
سرود تنهایی هایم را بر عَلَمی حَک خواهم کرد ..
و بر دیوار تمام شب هایی که به نقش ماتم رنگ باخته ،
به تصدیق امید ، بر افراشته خواهم کرد ..
و دیگر چیزی نخواهم گفت ..
و تو ای عشق ، دیگر چیزی مگو ..
به ریای واژگانت دل مبند ،
سکوت می کند !
سکوت را می فهمم ..
سکونت را می فهمم ..
دهانت ... بوی اش
چشمانت ... رنگ اش
گوش هایت را هم ببندی ...
با قلبت چه می کنی ؟!
اکنون
نبض قلبم یحیاست
و من می دانم که امشب سر بریده ، خواهم شد
و تو پس از من مصلوب همان راه !
همان سکوت !
همان فهم !
"محمد نبهان - 6 آگوست 2013"
اگر بخواهی
تو اگر بخواهی ..
من هم اگر بخواهم ..
تمام شعر هایم که از شرم چشم هایت
به رعشه می افتد ،
هم اگر بخواهد !
جنون را دوائی نیست ؟!
دیوانه ....
دیوانه است ...
و من ..
دیوانه توام
تو !
" محمد نبهان - 23 می 2013 "
اعتراف
دیوار های خانه
سکوتم تلخ نیست ..
دریچه نگاهم را به تفکر دادم کمی صبر استشمام کند ،
و برای نوازش قدر ،
کمی لبخند بر گونه ی توقعمان بیاراید
!
به انتظار نشسته ام ..
تا فکر به زانوی قلب کمر خم کند ..
و شاید احساس دیوار های خانه را تهدیم کند !
" محمد نبهان - 25 سبتامبر 2013"
حسادت می کنم
به تمامی آینه ها
که به نقش چهره ات آشنا
و بر تار های رهیده ات
که به رقص نسیم هم آواز شدند
به لمس لطیف شانه ات
هر روز ..
داغی تازه می کند ، دلم !
حسادت می کنم
به پیراهنی که
گلاویز است به بوی تو
و بستری که هر شب
به آغوش ات می کشد ..
آن بالشتکی که در لابه لای آتش ات تا به سحر
بوسه هایش بر چهره ات باقی ست
بله ..
حسادت می کنم
که این همه نوازش
مرا هیچ نسیبی نیست !
" محمد نبهان - 3 آوریل 2013 "
بهار
تنهایی
تنها را ، جز تنهایی نمی شناسد
تنها می شویی ،
تنهایی با توست !
وقتی پر کشیدی ..
باز تنهایی ، تنها می ماند
همانند من ..
همانند تو ..
آن فنجان که ته اش از قهوه ات مانده
ورقهای سفیدی که به بکارت خود می بالند ..
و آن بوی عجیب ات
که بی هدف می تازد ،
لای دست نوشته هایم ...
شاهد این مدعی ...!
" محمد نبهان - 10 اکتبر 2013 "
باران و تو و من
به من می گفت : وقتی باران بارید به زیر چتر نخواهیم رفت ، آنقدر خواهیم رقصید
آنقدر
نقش لبخند را بر چهره هایمان با خیسی باران خواهیم کشید که اگر آفتاب
سرزده آمد
خاطره هایمان را در ذهن تاریخ خُشک کند همان طور تازه و نو
همان لبخندها ...
و همان انحنای پیچش تن و آغوش ها !
اما ..
شب شد ، باران آمد ، اما سر زده ، خورشید را که پشت سرش غیبت کرده بودیم چه فروتن بود ، به پشت ماه جهید
چه شرمی داشت بیچاره ...
هه هه من لب پنجره با یک فنجان قهوه تلخ زیر سقف خشتی یک سوی و تو با میلیون ها آرزو در رختخواب گرم ات لمیدی آن سوی عالم !
صبح که شد فقط جای پای باران را خواهی دید
و کمی نم احساس تنهایی شبانه را ..
تعمید دهنده
دیگر چیزی نخواهم نوشت !
و بوی تو را در بین نوشته هایم نخواهم جُست
دیگر از هیچ تعمید دهنده ای نخواهم گُریخت !
و بر تن سفید برگ هایم ،
به ترسیم چشمهایت ...
خطی بر هم نخواهم زد !
شانه هایت را به تو پس خواهم داد
و نگاه هایت را که سر مستم می کرد ،
توبه نامه ای به پیوست ...
مپرس !
مپرس ! به کدام مسلخ ...
می بینی با پای خود ،
سرم بر تنم نشسته زار می زند !
تا در نخلستانی همین نزدیکی ...
ساده با قامتی بی سر ..
بدور از سایه ها ،
دردهایم را بجوم
اما نمی دانم فردا ...
چه کسی بر تنم به صلیب کشیده خواهد شد !
یا که تنهایی ...
با پای خودش مرا بردوش خواهد کشید !
" محمد نبهان - 20 ژانویه 2013 "