لماذا ارتجفت قصائدى
يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۲۸ ب.ظ
لماذا ارتجفت قصائدى
حبیبتی
ارتجفت قصائدی
و انا لم المس ضفائرک الحمراء بعد
و عیونی لم تلاحق عیونک السوداء بعد
و لم اشم عبیر النسیم الذى یفوح برائحتک النرجسیه بعد
لکن ، ارتجفت !
الشمس التی ،
ذابت ...
احترقت ...
هل تری کل یوم وجهک المرمری ؟!
ام اللیل الذی ،
صامد ...
اسود ...
هل احُتل بکحلکِ الاسودی ؟!
وماذا اقول عن العصافیر ؟!
هل تهلهل بانتعاش الحیاه باکملها
لاجل جمالک الوردی ؟
حبیبتی
هل ترین کل شئ یتغیر ...
ینحنی ...
یُحتل امامک کابتسامه طفل بریء من الجمود البربری !
فلا تتعجبی ..
ولا تتحیری
اذا لو ارتجفت .. لو ضاقت بحجمها و ماتت
فلقد دفنت قصائدی فی صدری
و لم اقراها لک من قبل !
فانتی مسئوله ...
مسئوله بحجم جمالک و طول ضفائرک !
و انا هنا ...
فی البعد انزف عشقا
ترتجف منه قصائدی !
" محمد نبهان "
17 فوریه 2014
۹۴/۰۸/۱۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.