باران و تو و من
جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۴۹ ب.ظ
باران و تو و من
به من می گفت : وقتی باران بارید به زیر چتر نخواهیم رفت ، آنقدر خواهیم رقصید
آنقدر
نقش لبخند را بر چهره هایمان با خیسی باران خواهیم کشید که اگر آفتاب
سرزده آمد
خاطره هایمان را در ذهن تاریخ خُشک کند همان طور تازه و نو
همان لبخندها ...
و همان انحنای پیچش تن و آغوش ها !
اما ..
شب شد ، باران آمد ، اما سر زده ، خورشید را که پشت سرش غیبت کرده بودیم چه فروتن بود ، به پشت ماه جهید
چه شرمی داشت بیچاره ...
هه هه من لب پنجره با یک فنجان قهوه تلخ زیر سقف خشتی یک سوی و تو با میلیون ها آرزو در رختخواب گرم ات لمیدی آن سوی عالم !
صبح که شد فقط جای پای باران را خواهی دید
و کمی نم احساس تنهایی شبانه را ..
۹۳/۰۸/۱۶
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.