خواب و تو
شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۴۰ ب.ظ
خواب و تو
خوابم نمی گیرد !
دلم گیر است ..
و تنگ می گیرد ، مرا خستگی ام ..
کتاب هایم روی میز خاک می خورند
و من ..
نشسته ام از ته دل ، کسی سیر بخواندم !
بر پیشانی ام ننوشته ، سکون ...
اما به سراغم نمی آید ،
جز چند تکه کاغذ سفید ،
قهوه تلخ ام ..
یک خودکار و پاره ای خیال !
با دستگیره خفقان تاریخ ،
دستانم از بی حرمتی قَدَر نمی سوزد !
تا نگاه ات نقش بر چشمانم می زند ..
روشنی هست ..
ایمان هست ..
و ذره ای امید ..
هیچ چیز نمی کشاند ، مرا به مسخ !
مگر آن تار های رهیده ات که فلسفه را هَم می زند
و قَدَر را ، به بازی کودکانه اش ..
مذاهب را به جلادان خِرد خواهم سپرد
و می شُویم خود را ،
از خون ..
از کِراهت ها ..
دشمنی ها ..
عُریان و بی هیچ مسلکی !
با پای برهنه در وادی ، سلام ...
شُور را می کِشی، به شِعرم
و من ...
عشق تو را خواهم سُرود !
یک شاخه گل سُرخ ..
به موهای ات خواهم بافت
و به همراه سادگی عشقم
که برگردنت آویزان ،
سال ها مومن خواهیم ماند !
مرا باده به تمسخر می گیرد ،
و تو را ، زمانه ...
که پیمانه لبانت را بر لبانم پُر می کنی !
پس از آن ...
مهم ، نخواهد بود ..
حتی ...
اگر خواب مــــرا نگیرد ، دیگر !
" محمد نبهان - 6 فوریه 2013 "
۹۳/۰۸/۱۰
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.